معنی اضافه و زاید

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

زاید

اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم،
(متضاد) ضروری


اضافه

افزون، افزایش، جمع، علاوه

فرهنگ معین

زاید

اضافه، غیرلازم، فراوان،


اضافه

افزودن، در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمه دیگر برای تمام کردن معنی. [خوانش: (اِ فِ یا فَ) [ع. اضافه] (مص م.)]

لغت نامه دهخدا

زاید

زاید. [ی ِ] (اِخ) (شیخ...) شیخ زائد. قریه ای است در مصر. (از ملحقات المنجد).

زاید. [ی ِ] (ع ص، اِ) زائد. نموکننده و افزون شونده. (اقرب الموارد). بالنده. افزون شونده. نموکننده. (ناظم الاطباء). || مافوق. علاوه و زیادتر و افزون تر. (ناظم الاطباء). || افزون. (آنندراج). فراوان. بسیار:
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
|| ضمیمه و زیادتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به زایده شود. || فزونی دهنده و زیاده کننده. (اقرب الموارد). || غیر لازم. (قاموس عصری عربی -انگلیسی). || اهل عربیت کلمه ای را گویند که وجود و عدم آن به معنی اصلی زیانی نرساند هر چند خود خالی از فایدتی نیست. و بدین معنی است حروف زیاده چنانکه از «فوائد ضیائیه» بدست می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). زائد، گاه حرفی است که با کلمه ترکیب میشود. این حروف را در آغاز کلمه، دواخل و در وسط کلمه محشیات و درآخر کلمه، کواسع گویند. (از مجله ٔ لغه العرب سال 8 ص 551). و زائد (در صورتی که بطور مستقل آید و با کلمه ترکیب نشود) بر دو قسم است: قسم اول، زائد غیرمعین چنانکه در جمله دو لفظ مترادف آرند. بکار بردن این گونه زائد را تطویل گویند مانند کلمه ٔ کذب و مین دراین جمله: سخن فلان را کذب و مین یافتم. که یکی از این دو غیرلازم و زائده است. قسم دوم، زائد لا علی التعیین (غیرمعین) است که آن را حشو نامند، مانند کلمه ٔ سخنی، در این جمله: سخن فلان را سخنی دروغ یافتم. که آوردن سخنی بیفائده و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابوالبقاء آرد:
بکار بردن زائد در کلام عرب، بایستی بمنظور فایدتی باشد لفظی یا معنوی، و گرنه لغو است. فایده ٔ لفظی آن است که جمله بوسیله ٔ آن زائد بزیور فصاحت بیشتر یا استقامت وزن و یا حسن سجع آراسته گردد. فائده ٔمعنوی آن است که معنی جمله، بدان زیاده مؤکد گردد.چنانکه افزودن من و با در خبر ما و لیس افادت استغراق کند. و گاه نیز با آوردن یک زائد فایده ٔ لفظی و معنوی هر دو حاصل گردد. در قرآن، زائد برای مزید استحکام و استقامت ترکیب، بسیار آمده است. و رسم عرب بر آن است که گاه اسم و یا فعل زائد (بمنظور فایدتی) درجمله می آورند مانند اسم در بسم اﷲ الرحمن الرحیم و کان در کیف نکلم من کان فی المهد صبیا. گاه نیز برخی کلمات را ناقص بکار میبرند چنانکه گویند: درس المنا؛ یعنی درس المنابر و لیس شی ٔ علی المنون بخا یعنی بخال. (از کلیات ابوالبقاء زیاده). و رجوع به دائره المعارف بستانی زیاده و زیاده در این لغت نامه شود. || اهل عربیت حروف عضو اصلی یک کلمه را زائد گویند و برای تعلیم آن به مبتدیان و مشخص ساختن آن از حروف اصلی در نزد ایشان، قانون سنجش وزن کلمه با«فاء و عین و لام » وضع شده، بدین گونه که هر حرفی ازکلمه که در مقابل یکی از این سه حرف بترتیب قرار گیرد اصلی و آنکه چنین نیست زائد است. برای شناختن حروف زائد و اصلی کلمات در اصل لغت نیز روشهائی گفته شداست مانند: اشتقاق و عدم نظیر و غیر آن و شرح آن درحاشیه ٔ جاربردی بر شافیه ٔ صرف آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 612). و رجوع به حرف زائد و حروف زائد، حرف زیاده و حروف سئلتمونیها شود. || در علم قافیه حرف مزید را گویند و آن از حروف قوافی است. در منتخب تکمیل الصناعه می آرد: مزید حرفی است که بخروج پیوندد، مانند شین بستمش و پیوستمش و این اصطلاح فارسیان است و بعضی مزید را زائد نام کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || عدد زائد یازائد. از اقسام زوج، عددی است که مبلغ اجزاء آن از جمله ٔ آن افزون باشد، چون دوازده که نصف آن با ربع آن، با سدس آن با دوازده یک آن، شانزده باشد. || دستان زاید یا زائد. دستانی است که گاهی بر بالای دستان سبابه بندند. || در اصطلاح محاسبان در جبر و مقابله، مستثنی منه را گویند چنانکه اگر گفته شود: عندی ماءه الا مال، ماءه (صد) مستثنی منه و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 ص 202 و 676). || قطع زاید یا زائد. شکل هذلولی.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زاید

فزون

فارسی به عربی

اضافه

اضافه، زیاده، فائض، وصول

فرهنگ فارسی هوشیار

زاید القدر

کوکبی که در نطاق دوم و سوم تدویر باشد. کاه را وقتی زاید القدر خوانند که میان تربیع اول و دوم باشد.


زاید

فراوان، بسیار نمو کننده، افزون شونده


اضافه

زیاد، افزودگی

فرهنگ عمید

اضافه

باقی‌مانده،
بیش از مشخص، زیادی،
(اسم مصدر) نسبت کردن چیزی را به سوی چیزی،
(اسم مصدر) افزودن چیزی به چیز دیگر،
(اسم مصدر) (ادبی) در دستور زبان، نسبت دادن یا ملحق ساختن اسمی است به اسم دیگر که جزء اول را مضاف و جزء دوم را مضاف‌الیه می‌گویند و علامت آن کسره‌ای است که به آخر مضاف افزوده می‌شود: شاگردِ دبستان (شاگرد مضاف و دبستان مضاف‌الیه است). δ در برخی از کلمات کسرۀ اضافه را حذف می‌کنند و آن را فک اضافه می‌گویند: صاحب‌دل، صاحب‌خانه، صاحب‌هنر، پدرزن، دخترخاله، و پسرعمه. در اسم‌های مختوم به الف یا واو «ی» افزوده می‌شود: خدایِ جهان، سخنگویِ دولت. در اسم‌های مختوم به های غیرملفوظ به جای «ی» علامتی شبیه همزه (که کوتاه‌شدۀ حرف «ی» می‌باشد) در بالای «ه» می‌گذارند: جامهٴ او، خانهٴ من،

معادل ابجد

اضافه و زاید

915

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری